Fix me| Part 56
انگاری که ازش اجازه میخواست تا بیشتر ببوستش.
بعد پنج دیقه هردو از هم جدا شدند. هردوشون عرق کرده بودند و نفس نفس میزدن.
+این.. واو.. دروغ چرا، یه مدت بود که دلم میخواست اینکارو باهات انجام بدم!
مرد درحالی که هنوز نفس نفس میزد و سعی در منظم کردن نفس هاش داشت، خنده ای کرد.
-عه؟ فقط کیس رفتنمون رو تصور میکردی یا...
که پسر سریع به بازوی مرد ضربه ای زد و اعتراض کرد.
+هی خیلی منحرفی! حالا شاید من... ولی برو مغزتو بشور!
-چیه؟ مگه دروغ میگم؟
مرد اسپنکی آروم و به شوخی به پسرک زد.
+یااا بی ادب! چه زود پسر خاله شدی!
مرد سرش رو روی شونه ی پسر گذاشت.
-بودم، فقط منتظر یه فرصت خوب بودم تا دوباره بهت نزدیک شم.
+چرا زودتر بهم نگفتی؟
پسر روی تخت نشست و مردو با خودش کنارش نشوند و اونو تقریبا تو بغل خودش جا داد.
مرد لبخندی زد و به چشم های تهیونگ نگاهی کرد.
-تقریبا عین دلایل تو. ترجیح میدادم حداقل به عنوان دوست، داشتمت. دلم نمیخواست به طور کامل از دستت بدم.
+یعنی تمام مدت اسکل شده بودیم.. خوبه حالا من گفتم وگرنه همینطوری ادامه پیدا میکرد تا من با سوجین ازدواج میکردم و سه تا بَچ-...
-ته اسم اون زنیکه رو جلو من نیارا!
اخم های پسر تو هم رفت و یه لحظه از نوازش کردن صورت مرد، دست برداشت.
-وا چرا؟ میدونم من باهاش سر قرار میرفتم ولی تقصیر اون نبود که، اون کار اشتباهی نکرده. درضمن اون عضوی از خانوادته، اینطوری راجبش حرف نزن.
مرد آهی کشید، اون پسر برای دنیای بی رحم بیرون زیادی معصوم و ساده بود. شاید اون عاشق سادگی و مظلومیت تهیونگ بود، ولی این قطعا برای خودش چیز بدی بود و ضرر داشت!
-عه جدی؟ تو روی واقعیش رو ندیدی. نمیدونی چه سلیطه ایه! حتی نمیدونی درمورد تو چیا بهم گفت...
پسر قیافه ای متعجب به خودش گرفت و دوباره شروع کرد به ور رفتن با صورت مرد.
+صبر کن ببینم مگه تو اصلا باهاش حرف زدی؟راجب من چی گفته؟
-آه.. ولش کن. روز خیلی طولانی ای بود، بعدا بهت میگم. فعلا بیا از اینکه همه چیز درست شده خوشحال باشیم!
+اوهوم موافقم.
مرد آروم از توی بغل پسر بلند شد و وایستاد. کشی به بدنش داد..
+یعنی الان دیگه همه چی درست شده؟ ما باهمیم؟
-اره، ولی رسمی نه! صبر کن میخوام سوپرایزت کنم! این یکی خیلی خشک و خالی بود، قراره درست حسابی این دفعه خودم رسمیش کنم!
پسر برای شوخی چشم غرهای رفت.
+بعد ی بوس پنج دقیقه ای خشک و خالی بود، آره اره...
-من منظورم این نبود.
و این دفعه هردو خندیدند.
+من میرم ی دوش بگیرم خستگیم در بره.
-قبوله. طبقه ی پایین منتظرتم.
و پسر به سمت حموم توی اتاق جونگکوک حرکت کرد.
-هی اون حموم منه!
+دیگه مال منو تو نداریم.
پسر بیخیال گفت و درو محکم کوبید.
مرد به خودش لبخندی زد.
-حتی لباسای تنش هم مال منه.. کیوت.
وای بالاخره😭
بعد پنج دیقه هردو از هم جدا شدند. هردوشون عرق کرده بودند و نفس نفس میزدن.
+این.. واو.. دروغ چرا، یه مدت بود که دلم میخواست اینکارو باهات انجام بدم!
مرد درحالی که هنوز نفس نفس میزد و سعی در منظم کردن نفس هاش داشت، خنده ای کرد.
-عه؟ فقط کیس رفتنمون رو تصور میکردی یا...
که پسر سریع به بازوی مرد ضربه ای زد و اعتراض کرد.
+هی خیلی منحرفی! حالا شاید من... ولی برو مغزتو بشور!
-چیه؟ مگه دروغ میگم؟
مرد اسپنکی آروم و به شوخی به پسرک زد.
+یااا بی ادب! چه زود پسر خاله شدی!
مرد سرش رو روی شونه ی پسر گذاشت.
-بودم، فقط منتظر یه فرصت خوب بودم تا دوباره بهت نزدیک شم.
+چرا زودتر بهم نگفتی؟
پسر روی تخت نشست و مردو با خودش کنارش نشوند و اونو تقریبا تو بغل خودش جا داد.
مرد لبخندی زد و به چشم های تهیونگ نگاهی کرد.
-تقریبا عین دلایل تو. ترجیح میدادم حداقل به عنوان دوست، داشتمت. دلم نمیخواست به طور کامل از دستت بدم.
+یعنی تمام مدت اسکل شده بودیم.. خوبه حالا من گفتم وگرنه همینطوری ادامه پیدا میکرد تا من با سوجین ازدواج میکردم و سه تا بَچ-...
-ته اسم اون زنیکه رو جلو من نیارا!
اخم های پسر تو هم رفت و یه لحظه از نوازش کردن صورت مرد، دست برداشت.
-وا چرا؟ میدونم من باهاش سر قرار میرفتم ولی تقصیر اون نبود که، اون کار اشتباهی نکرده. درضمن اون عضوی از خانوادته، اینطوری راجبش حرف نزن.
مرد آهی کشید، اون پسر برای دنیای بی رحم بیرون زیادی معصوم و ساده بود. شاید اون عاشق سادگی و مظلومیت تهیونگ بود، ولی این قطعا برای خودش چیز بدی بود و ضرر داشت!
-عه جدی؟ تو روی واقعیش رو ندیدی. نمیدونی چه سلیطه ایه! حتی نمیدونی درمورد تو چیا بهم گفت...
پسر قیافه ای متعجب به خودش گرفت و دوباره شروع کرد به ور رفتن با صورت مرد.
+صبر کن ببینم مگه تو اصلا باهاش حرف زدی؟راجب من چی گفته؟
-آه.. ولش کن. روز خیلی طولانی ای بود، بعدا بهت میگم. فعلا بیا از اینکه همه چیز درست شده خوشحال باشیم!
+اوهوم موافقم.
مرد آروم از توی بغل پسر بلند شد و وایستاد. کشی به بدنش داد..
+یعنی الان دیگه همه چی درست شده؟ ما باهمیم؟
-اره، ولی رسمی نه! صبر کن میخوام سوپرایزت کنم! این یکی خیلی خشک و خالی بود، قراره درست حسابی این دفعه خودم رسمیش کنم!
پسر برای شوخی چشم غرهای رفت.
+بعد ی بوس پنج دقیقه ای خشک و خالی بود، آره اره...
-من منظورم این نبود.
و این دفعه هردو خندیدند.
+من میرم ی دوش بگیرم خستگیم در بره.
-قبوله. طبقه ی پایین منتظرتم.
و پسر به سمت حموم توی اتاق جونگکوک حرکت کرد.
-هی اون حموم منه!
+دیگه مال منو تو نداریم.
پسر بیخیال گفت و درو محکم کوبید.
مرد به خودش لبخندی زد.
-حتی لباسای تنش هم مال منه.. کیوت.
وای بالاخره😭
۱۴.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.